پیامبر از دوران کودکی، موجود نظیفی بود. برخلاف بچههای مکه و برخلاف بچههای قبایل عرب، نظیف و تمیز و مرتّب بود. در دوران نوجوانی، سرشانه کرده؛ بعد در دوران جوانی، محاسن و سر شانه کرده؛ بعد از اسلام، در دورانی که از جوانی هم گذشته بود و مرد مسنی بود – پنجاه، شصت سال سن او بود – کاملاً مقیّد به نظافت بود. گیسوان عزیزش که تا بناگوشش میرسید، تمیز؛ محاسن زیبایش تمیز و معطر. در روایتی دیدم که در خانه خود خُم آبی داشت که چهره مبارکش را در آن میدید – آن زمان چون آینه چندان مرسوم و رایج نبود – «کان یسوّی عمامته و لحیته اذا اراد ان یخرج الی اصحابه»؛(3) وقتی میخواست نزد مسلمانان و رفقا و دوستانش برود، حتماً عمامه و محاسن را مرتب و تمیز میکرد، بعد بیرون میآمد. همیشه با عطر، خود را معطّر و خوشبو میکرد. در سفرها با وجود زندگی زاهدانه – که خواهم گفت زندگی پیامبر بهشدت زاهدانه بود – با خودش شانه و عطر میبرد. سرمهدان برمیداشت، برای اینکه چشمهایش را سرمه بکشد؛ چون آن روز معمول بود مردها چشمهایشان را سرمه میکشیدند. هر روز چند مرتبه مسواک میکرد. دیگران را هم به همین نظافت، به همین مسواک، به همین ظاهرِ مرتّب دستور میداد. اشتباه بعضی این است که خیال میکنند ظاهر مرتّب باید با اشرافیگری و با اسراف توأم باشد؛ نه. با لباس وصلهزده و کهنه هم میشود منظّم و تمیز بود. لباس پیامبر وصله زده و کهنه بود؛ اما لباس و سر و رویش تمیز بود. اینها در معاشرت، در رفتارها، در وضع خارجی و در بهداشت بسیار مؤثر است. این چیزهای به ظاهر کوچک، در باطن بسیار مؤثر است.