60- علی (علیه السلام) و ابلیس ملعون
علی (علیه السلام) می فرماید روزی در کنار خانه کعبه نشسته بدم پیرمردی قد خمیده را دیدم با موهای سفید و بلند که ابروان او بر چشمانش افتاده بود با عصایی بر دست و کلاهی قرمز و جامه ای پشمین، پیرمرد نزدیک شد و در حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که بر دیوار کعبه تکیه زده بود نشست. سپس گفت: ای فرستاده خدا آیا می شود در حق من دعا کنی و از درگاه خدا برایم طلب مغفرت کنی؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: پیرمرد کوشش تو فایده ندارد، اعمال تو تباه گشته و درخواست مغفرت در حق تو پذیرفته نخواهد شد. پیرمرد با سرافکندگی از محضر آن حضرت خارج شد و از راهی که آمده بود بازگشت. در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: یا علی (علیه السلام) آیا او را شناختی؟ گفتم: نه. حضرت فرمود: او همان ابلیس ملعون است. علی (علیه السلام) می فرماید با شنیدن این جمله برخاستم و خود را به آن پیرمرد رساندم و با او درگیر شدم و بر زمینش کوفتم و بعد بر سینه اش نشستم، با دستانم گلویش را به سختی می فشردم تا او را هلاک کنم در همین حال او مرا به نام صدا زد و از من خواست که دست از او بردارم و وی را به حال خود رها کم. آنگاه گفت: فانی من المنظرین الی یوم الوقت الملعوم یعنی؛ مرا تا روز قیامت (معلوم) مهلت زندگی داده اند و من تا آن روز زنده خواهم ماند سپس گفت: یا علی به خدا سوگند من تو را بسیار دوست دارم (پس این جمله را از من بگیر و نگه دار) آن کس که در مورد تو به دشمنی و خصومت برخیزد و از تو در دل خود کینه داشته باشد باید در مشروعیت ولادت خود تردید کند و مرا در کار پدر خود شریک به شمارد… علی (علیه السلام) می فرماید: من از حرف او خنده ام گرفت و رهایش ساختم.(78)
برگرفته از کتاب هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام )
نویسنده:محمد رضا رمزی
ادرس اینترنتی کتاب :http://www.ghadeer.org/Book/1098/163144