تولد شهید وارسته حجت الاسلام سیدرضا موسوی به سال 1343 در شهر تبریز اتفاق افتاد. پدرش از روحانیون شهر بود و سید رضا در کنف تربیت و مرحمت این خانواده مذهبی و اهل علم رشد و نمو یافت. دوران تحصیل کلاسیک را تا پایان دوره دبیرستان ادامه داد و همین ایام بود که خورشید انقلاب اسلامی از پس ابرهای ظلمت طلوع کرد.
سید سپاهی شد
پس از انقلاب برای صیانت از ارزش های انقلابی وارد سپاه شد و به عنوان عضو ذخیره شروع به کار نمود. شب ها در پایگاه مسجد نگهبانی می داد و روزها در امور فرهنگی مسجد شرکت فعال داشت. اندک اندک به عضویت رسمی سپاه درآمد و در بخش آموزش های عقیدتی سیاسی و پس از مدتی به عنوان مربی عقیدتی به تعلیم برادران پاسدار و بسیجی پرداخت.
ورود به دانشگاه
سپاه پاسدران جهت رفع نیازهای خود اقدام به تاسیس دانشکده تربیت مربی عقیدتی سیاسی در قم نموده بود شهید موسوی از جمله افرادی بود که پس از قبولی در آزمون ورودی به قم مشرف شد و در جوار کریمه اهل بیت(ع) به تحصیل علوم دینی و عقیدتی مشغول شد.
از دانشگاه تا حوزه
پس از مدتی تحصیل از این دانشکده استفعا داد و در حوزه علمیه قم مشغول تحصیل شد. در این باره می گفت: یک نفر روحانی می تواند به صورت آزادانه و هر وقت که جبهه نیاز داشته باشد در آنجا حاضر باشد ولی این امکان در دانشکده مقدور نیست. نوشته اند بعید بود که اطلاعیه ای از صدا و سیما مبنی بر احتیاج جبهه به نیروی انسانی پخش شود و سیدرضا به این نداها لبیک نگوید.
داستانی جالب
سید اهل جبهه موقع استراحت، پتوهایش را در محل ورودی چادر پهن می کرد. رزمندگان از سید می خواهند تا با توجه به اینکه در موقع خروج از چادر باعث ناراحتی ایشان می شوند ، به نوبت در محل ورودی بخوابند ولی سید به بهانه ای قبول نکرد ولی حقیقت این بود که سید شب زنده دار بود و برای اینکه افراد دیگر چادر از عبادت و مناجات شبانه اش باخبر نشوند این کار را می کرد.
امضای چهل رزمنده
یکی ازدوستانش نقل می کند: روزی سید را دیدم که پارچه ای به دست گرفته و می خواهد از چهل رزمنده امضا و گواهی بگیرد.
سراغ من آمد و گفت: درخواست دارم این پارچه را امضا کنی. گفتم برای چه امضا کنم؟ گفت : به ایمان و اعتقادم و اینکه ان شاء الله در قیامت رو سفید باشم. به شرط اینکه اگر شهید شدی مرا در قیامت شفاعت کنی. گفت: اگر حق شفاعت پیدا کنم آنوقت… بالاخره شهادت دادم که لانعلم منه الا خیراً.. او واقعا خیر محض بود.
مجروح جنگی
در یکی از عملیات ها از ناحیه بازو مجروح شد و عوارض ناشی از آن باعث بی حس شدن چند انگشت دستش گردیده بود که بهبودی اش بیش از یک سال بطول انجامید. پس از آن در عملیات خیبر شرکت نمود. در این عملیات از ناحیه سر به شدت مجروح می شود به طوری که تعدادی از دندان هایش افتاد و چشم چپ خود را از دست داد و به جمع جانبازان پیوست.
اخلاص شهید
یکی از دوستان سید نقل کرد که با سید مدت زیادی در یک چادر و در آموزش عقیدتی لشکر در جبهه ها بودیم. بعضی اوقات سید رضا در موقع حرکت ، پایش به لیوان و یا چیز دیگری برخورد می کرد و احیانا موجب شکسته شدن آن می شد. بچه ها که باهم انس و الفت خاصی داشتند،
به شوخی ایشان را اذیت می کردند، یکی می گفت: عجب پسر بی احتیاطی است هی لیوان ها را می شکند، دیگری گفت: اشکال ندارد او بچه کوچک این خانواده است. سید هم در طول این مدت با لبخندی به ماجرا فیصله می داد. ما نمی دانستیم که یک چشم این سید بزرگوار مصنوعی است و او هم در این مدت یکبار هم نگفت که چشم من در عملیات از بین رفته است.
وقتی پس از شهادتش از طریق یکی از آقایان این موضوع را دریافتیم آن وقت فهمیدیم که او چه انسان بزرگواری بود.
عروج سرخ
پس از پایان عملیات والفجر 8 به حوزه قم رفت و مشغول درس و بحث خود بود که از رادیو خبر وقوع عملیات جدیدی به گوشش می رسد. خیلی زود خود را به منطقه شلمچه و گردان غواصی رساند و با اصرار و تمنا لباس غواصی را به تن می کند و آموزش های لازم را به صورت فشرده می گذراند. در عملیات کربلای 4 جان شیرینش در کالبد بدن می ماند ولی عملیات کربلای 5 در سال 1365 باند پرواز این انسان وارسته می شود و او را عندربهم یرزقون می نماید.
دست نوشته های شهید
خداوند دنیا را آفریده که بندگانش از آن بگذرند. شاید در راه سختی ببیند ولی چون راه را مسیر حق دانسته تحمل سختی ها برایش راحت می شود.
مردم الان در زمان غیبت امام زمان ع وظیفه ما اطاعت از ولی فقیه است و هر راهی غیر از این در پیشگاه خداوند قابل قبول نیست.
منبع: فرزانگان شاهد شهدای روحانیت آذربایجان